نمیدونم چه سری هست توی وجود آدمیزاد که، پنجاه و پنج کیلو هیکل میشه بازیچه چند گرم دل و نمیدونم چطور خدا اینقدر ما رو ضعیف آفریده که همیشه معطل و تحت تاثیر دلیم..... و وای به روزی که بازیچه ی یک دل سنگی یا یک دل سیاه بشیم تمام زندگی میشه لحظه لحظه آرزوی مرگ.... وای به روزی که یک مادر بشه بازیچه ی دل یک نوجوان بی عقل و بی انصاف..... وای بر احوال و روزگار اون مادر بازگشت...
برچسب : نویسنده : bittercoffee61 بازدید : 86
برچسب : نویسنده : bittercoffee61 بازدید : 110
فکر کنم بن بست هم خسته شده اینقدر که تا پام بهش میرسه
اولین جمله که تو مغزم تکرار میشه اینه:«دلم گرفته»
چقدر سخته وچقدر سنگینه تحمل بار دلتنگی
روزهای سخت کی تموم میشن؟!
اصلا قرار هست تموم بشن؟
چقدر تکرار مکررات...
انتخاب واژه مبهمی است.
بازگشت...برچسب : نویسنده : bittercoffee61 بازدید : 118
روز به روز که میگذره دور و دورتر میشم از آدمی که بودم
انگار دارم مچاله میشم درون خودم
نمیدونم من خیلی کوچیک شدم
یا دنیای درونم خیلی بزرگ شده
اما تحمل بیرون و آدم هاش دیگه از توان من خارجه...
بازگشت...برچسب : نویسنده : bittercoffee61 بازدید : 91
درود و احترام به همه ی خوانندگان بن بست
خواهش میکنم از دوستای خوبی که هنوز میان اینجا
از خودشون آدرس سایت یا شماره یه نشون بذارن خلاصه....
دلم برای خیلیهاتون تنگه...
بازگشت...برچسب : نویسنده : bittercoffee61 بازدید : 85
روزهای سختی رو پشت سر میذارم و نمیدونم کی قراره به پایان برسند.
بهروز میگه : رها کن همه چیز رو اینقدر سخت نگیر به خودت
نمیدونم شاید حق با بهروز باشه
میگه : هیچوقت نفهمیدم تو چرا عاشق سختی کشیدنی؟!
خودمم موندم ...نه میتونم فکرم رو متمرکز کنم که بنویسم نه میتونم درست تصمیم بگیرم
گیج و گنگ و کلافم ...
خداکنه تموم بشه این وضعیت و به آرامش برسم.
بازگشت...برچسب : نویسنده : bittercoffee61 بازدید : 103
کاش میشد از تمام دردها نوشت،
کاش قلم را یارای نوشتن بود و انگشتان را توان هدایت.
کاش میشد ناگفته ها را فریاد کرد.
کاش میشد چون باد ، ولگرد تمام کوچه، پس کوچههای شهر شد.
کاش میشد گیسوان را به دست باد سپرد، شاید او نوازشگر مهربانی میشد.
کاش میشد با باد همقدم گز کردن خیابانها بود.
شاید از بار دلمشغولیها و دغدغه ها و فکر و خیالات کم میشد.
بازگشت...برچسب : نویسنده : bittercoffee61 بازدید : 116
گاهی غرق میشم تو افکارم و میبینم دنیام پر شده از جای خالی چیزها و کسانی که دوستشان داشتم.
به خودم میام میبینم گرداگردم هستن افرادی که هنوزم بودنشان دلیل بودن است
عجب پارادوکس غریب و کشنده ای ست.
اما مگر زندگی جمع اضداد نیست؟!
بازگشت...برچسب : نویسنده : bittercoffee61 بازدید : 113
من مامان نمونه ای نیستم اما
خیلی سعی کردم مامان خوبی باشم.
الان میدونم که خوب بودن تعریف ها و گونه های مختلف داره
من با اون تعاریف مامان خوبی هم نیستم.
و دیگر هیچ...
بازگشت...برچسب : نویسنده : bittercoffee61 بازدید : 108
امان از پایان شهریور و آغاز مهر
امان از مرور بی پایان مکررات
امان از خاطرات و روزگاری که نقشش تنها بغض آفرینی ست.
امان از درد که از هر سو درد است
امان از دل که بسیار بی پناه و بی گناه و تنگ است.
بازگشت...برچسب : نویسنده : bittercoffee61 بازدید : 111